دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . !
یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
همه جا هستی ...
در نوشته هایم ...
در خیـــــــــالم ...
در دنیایـــــــــم ...
تنها جایی که ...
بایــــد باشی و ندارَمت ...
کنــــــارَم است...
راستی حاجی قبلنا عده ای میگفتند شما رفتید بجنگید که چه بشود...
خودتان خواستید و خودتان هم شهید شدید...؟!
.
.
حاجی رفتی که آزادی داشته باشیم...؟؟
امـــــــــــــــــــا...!!
عده ای آزادی را در پوشیدن مانتوهای که روز به روز تنگ تر..
و روسری هایشان روز به روز کوچک میشوند میدانند..
غارها
دهان دره ی تنهایی کوه هایند
نمی دانم چرا
در خاطرات من
دهان گشوده اند ؟
دلم برای آن حس عجیب تنگ شده
حس روز اول عاشقی بی پروایی
من از افسوس و ای کاش بیزارم
من از انتظار بیزارم
و میدانم در زمین قراری تا ابد پایدار نیست
تمام معادلات چند مجهولی ذهنم فقط با یک عبارت ساده میشود
من باور دارم اولین سرود حقیقی عشق را که کانونش روبرویم است
زاویه درکم را آنقدر از حد بالاتر خواهم برد تا بازتاب تو شوم
تنها ترین معشوق
نقاب از چهره بردارم چه خواهد شد؟
تو را بی پرده بنویسم چه خواهد شد؟
بدون این حجاب خسته و خاکی
مرا بی سایه بنویسی چه خواهد شد؟
نقاب از چهره میگیرم
بیا اکنون نگاهم کن
چه میبینی؟
من خاکستری؟!!!
یا یک رهای از قفس رانده؟!!!
بدون این نقاب
من تا کجا با خویش تنهایم،
کسی هرگز نمیداند!
تو میدانی؟
دگرباره نقاب بر چهره می گیرم،
نگاهم کن!
ببین بی هیچ اندوهی چه بی پروا میخندم
درست است این همانی ست که هر که میشناسم از من می خواهد ...
بــازهــم خـاطـراتـم زنـده شــد...
“مــن و تــو بـه یـاد بـاران یـا شـاید بـه یـاد تـو ،" مـن و بـاران"
فـرقـی نمـی کنـد...
چـه در کنـارم باشـی چـه در کنـارش باشـی
زیـر بـاران یـاد تـو مـرا خیـس میـکنـد !
چـه بی پــروا؛
روی سیــم های لختـــ فشـ ـارقــوی،
عشقـــ بــازی می کننـد؛
گنجشکــــ ها...
نگاه که هرزه باشد...
حجاب هم که داشته باشی
انجور که می خواهند تورا تصور می کنند...
پس فکری به حال مغز های فاحشه کن نه حجاب من... .
امــروز دختــرِ 10 ســآلهـ ای مــآدر شـــُد...
امــروز دختــری در مـــآشینــِ شیشـــهـِ دودی بـــآ پســری همخــوآبـ شـــــُد...
امـــروز دختــزی در التــمآس چشمــآنشــ در چهآردیــوآری زنــ شـــــُد...
امــروز مــآدری در مقــآبلِ پســرِ 3 سآلهــ اش بــآ مــردیــ همخـــوآبــ شـــُد...
امــروز عشقـــ دختــــرِ بـــآکــره ای رآ بــآ اسکنــآس سنجیـــدنــد....
امـــروز دلمــ بــرآی امروزمــ گــرفتــ...
نمیـــدآنمـ دنیــآی شمـآ کثیفــ است یــآ چشمــآنـــِ مَن فـــآحشهـــ؟
خدایا مگر نگفتی حق انتخاب دارم
پس چرا انتخابم...
در اغوش دیگریست...؟!
نامت را در مرور خاطرات!
گاهـــــــــــــــــــــی وقتـــــــــــــــــها . . .
از کنار غصه ها باید رد شد و گفت :
میـــــــــــــــــــــــگ میـــــــــــــــــــــــــگ . . .
من یک دختــــــــــــــرم...
نگاه به صــــــــــــدا و بــــــــــدن ظریفم نکن
اگربخواهم تمام هویت مردانــــــــــــه ات را به آتش خواهم کشید...!
من یک دختــــــــــــرم...
با احساسات دختـــــــــــرانه...
سختـــــــــــم نکنید!
مهربـــــــــــــانم...
سنــــــــــــــگم نکنید!
ســــــــــــــاده ام...
پیچیده ام نکنید!
عشــــــــــق و اندیشـــــــــــه در جانم است ...
مســـــــــخره ام نکنید!
دخترانه گی هایـــــــــــــم نیاز به مردانــــــــــگی هایت ندارند...
برو مردانگی هـــــــــایت را بازنانگی هـــــــــــای یکی دیگر ارضا کن...!
کاش شعور یک عده برســـــــــــه
نــــــــــر بودن یک جنسیت است ومــــــــــــــــرد بودن هویت...
زیادند دخترانی که نــــــــــــر نیستند ولی خیلی مــــــــــــرد هستن...
تمام شعرهایم بوی تو را میدهند
می گویند فراموشش کن
اما نمیدانند
تو در جانم ریشه کرده ای
انگار باید جان دهم...
گوش کن میخواهم برایت پسر بودن را تعریف کنم!
.
.
.
.
پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن
پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه
پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول نشی
پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار
پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درس خوندنه بدون استرس
پسر بودن یعنی بعد بابا مرده خونه بودن سنم نمیشناسه یعنی چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله
پسر بودن یعنی حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چی هیزیه
پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟
برو به سلامت
دیگر هم سراغم را نگیر!
خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم
و دلیل رفتنت را جویاشوم...
تو
نه مهتاب
و
نه خورشیدی
و
نه دریائی
تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی...
همان ضعیفـه اےْ ڪہ بوےْ تنش مردانگیت را بـه زانـو درمـےْ آورد !
بـدون مـטּ هیچ تـر از هیچـےْ .. !
دخـــتـــر جـــون
وقــتــی کــه نــاراحــتــی
وقـتــی کــه خـیـلـی غــم داری
وقــتــی کــه داری گــــریــــه مــیـکــنــی
شــایــد یـه پـسـر نـتـونــه پــا بــه پــات
اشــک بـریــزه و بـاهـات گـریـه کـنـه
ولــی بـه جـاش انـقـدر بـاهـات شـوخـی مـیـکـنـــه
انــقــدر ســر بــه ســـرت مـــیــــذاره
تـا جـایـی کـه بــیـن گــریـه هـاتــــــ بـخـنــدونـتــت
نــکـنــه این کـارشــو بـه پــای بـی احـسـاسـیـش بـذاریــا ....
مـیـدونــی چــی مـیـگـم ؟.
این قلبتکه پاره را به همهنشان بــ ـ ـ ـ ــכهم ..
جهان
از منظره ی چشم های تو
آنگاه که
خورشید روی پاشنه هایت بلند می شود
و هزار قاصدک
سر به هوا به دست هایت پناه می آورند
من
به طور خوشبینانه ای از آغوش تو
هزار شنل نامرئی
برای روز های تنهایی می سازم ...
بی شک
کسی که تصور ِ خدا از اندامش شکل گرفته
آنقدر ها در روز مرگی های من
تاب ماندن نمی آورد...!!!
آی قَطآر ! رآهَتـ رآ بِگیر وُ بُرُو...
دیگَر نَه کُوه تَوآن ریزِِش دارَد و َنَه ریز عَلی پیرآهَنِ آضآفِه!
دیگَر هیچ
چیز مِثلِ سابِق نیستـ
بـــراﮮ بعضـــے בرבهـا نـــﮧ میتـــواלּ گریــــــــﮧ کَــرב
نـــﮧ میتـــواלּ فریــــــآב زב :
بـــراﮮ بعضـــے בرבها
فقـــطـ میتـــواלּ نگــــاه کَرב
و بــے صـــــבا شکستـــ . . . همیـــלּ
تو چه می فهمی؟؟!!
حال و روز
کسی را که دیگر هیچ
نگاهی
دلش را نمی لرزاند..
تعداد صفحات : 2